اندر احوالات این روزها
سلام یسری جان ؛ ششم آبانماه یکهزار و سیصد و نود و دو است که پنجاهمین دلنوشته ام را برایت به تحریر در می آورم ، نمی دانم تو کی و کجا اینها را می خوانی ، اصلا هر وقت دلت خواست بخوان ، اما حتما بخوان تا بفهمم که سیاهی لشگر زندگیت نبوده ام تا بدانم بیخود به تعهداتم پافشاری نکرده ام . در هر صورت خوشحالم که اینبار نیز دعوتم کرده ای ، بگذار کفشهایم را در بیاورم و مهمان خانه دلت شوم ، هرچند که قریب به 20 ماه است که ساکن کوی تو هستم ، هوای تو بدجوری آرامم می کند و تسکینم می دهد . این روزها همه می دانند که علاقه من و تو چقدر عمیق شده است و با تمام شیطنت هایت دلم را اسیر خودت نموده ای . دیگر به حرف قدیمی ترها رسیده ام که دختر ...
نویسنده :
بابای یسری جان
17:38